قصه قدیمی نمکو
نمکو
یک مرد و زن بودند که هفت تا دختر داشتند و خانه شان هشت در داشت ، هر شب نوبت یکی از دختر ها بود که درها را ببندد و اگر یکی از درها را نمی بست دیو به خانه آنها می آمد و آنها را می برد . یک شب که نوبت نمکو بود مادرش گفت :برو همه درها را ببند ، نمکو همه درها را بست اما یک در را یادش رفت ببندد . شب داشتند چرخ می ریسدند که دیدند دیو آمد توی خانه شان . دیو گفت : بریسید تا بریسید ماه دودان/ بیارید یک چایی بهر مهمان .
![](https://affiliate.digikala.com\PromotionBanners\a335d2b6-49e7-4dd4-a60d-34fef855e2be-300x250..gif)
![](https://affiliate.digikala.com\PromotionBanners\d465ce69-cef8-4949-9eff-af43323845ef-300x250..gif)
![فارس باکس](http://farsbux.ir/includes/img/468x60.gif)
ادامه مطلب
![محبوب کن - فیس نما](http://facenama.com/images/like1.png)